یادته اون روز
توی بغلت
توی اوج لذت
گریه کردم
گفتم من می ترسم
من جداً می ترسیدم
...
می ترسیدم که تمام آرامشم رو با از دست دادنت از دست بدهم
می فهمی یعنی چی؟
میدونم که می فهمی
آخه تو هم اون موق همراهی کردی باهام
اشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک
...
آخ دوباره یاد اشک افتادم که شور ه و نمک گیرت میکنه تا عمر داری...
ولی دیگه نمی ترسم
..........................................
پ.ن. توی من او یه جا نوشته بود، شیر و عسل، میوه ی ممنوعه! نمیدونم چرا امروز یادش افتادم... من از هر چیز ممنوعی متنفرم!چیزی برای من نباید ممنوع بمونه! هیچـــــــــــــــــی ...
....